شهيد مجتبي هاشمي از زبان همسر
شهيد مجتبي هاشمي از زبان همسر
شهيد مجتبي هاشمي از زبان همسر
كمتر كسي چون يك همسر فداكار و هوشمند ميتواند زير و بم احساسات و عواطفي را كه شهيد را به ايثار جان خويش مشتاق ميسازد، بشناسد و چون او، مشوق شهيد براي اين فداكاري باشد. پيوسته گفتهاند كه پشت سر هر مرد بزرگي، زن قدرتمند و وفاداري ايستاده است. اين گفتگوي كوتاه و صميمي، نشانهاي از قدرت زنان بزرگ سرزمين ماست.
به ياد دارم روزي در اوايل ازدواج من با شهيد هاشمي، به بازارچه شاپور رفتيم تا خريد كنيم. در حال خريد بوديم كه برخورديم به پدر و مادر آقا سيد. لحظهاي نگذشت كه با صحنهاي تماشايي مواجه شدم. آقا سيد خم شد و زانو زد روي زمين و شروع كرد به بوسيدن پاهاي پدر و مادرش. اين صحنه براي من كه اولين بار بود چنين رفتاري را ميديدم، تعجبآور بود، ولي براي آنان كه بارها اين صحنه را ديده بودند، عادي به شمار ميآمد. آقا سيد با آن قامت رشيد و تنومندش و با آن شهرتش خيلي مردمي و خاضع، دلرحم و فروتن بود.
درد و رنج مردم اذيتش ميكرد، هرگز بيتفاوت نبود. هميشه در حال جهيزيه دادن به يك خانواده بود. مخصوصاً دختران شهدا. به فقرا و مستمندان ميرسيد، كمك به ساخت مسجد ميكرد، براي بچههاي بيسرپرست مكاني درست كرده بود كه تا چندين سال بعد از شهادتش من نميدانستم. اگر ميخواست پولش را جمع كند، يكي از ثروتمندترين افراد ميشد، ولي همين كه انقلاب شد، مغازه اش را كرد تعاوني وحدت اسلامي. از جيبش مي گذاشت تا اجناس را ارزان تر به مردم دهد.
نه، مي گفت تا خاكمان در دست دشمن است، روي ديدن امام را ندارم. او به امام خيلي معتقد بود. مي گويند ميدان تير آبادان كه با زحمت فراوان او و همرزمانش گرفته شد، در شرايطي كه هنوز بني صدر مصدر امر بود، آقا سيد گفته بود به كوري آنهايي كه ولايت فقيه را زير سئوال ميبرند، نام اينجا را به ميدان ولايت فقيه تغيير ميدهيم. او آن قدر به امام ارادت داشت كه وقتي نام امام به ميان ميآمد، اشك توي چشمهايش حلقه ميزد.
از وقتي انقلاب اوج گرفت تا وقتي از جبهه بازگشت، ما اغلب او را نمي ديديم. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن، بهسرعت نيروهاي انقلابي و پرشور منطقه 9 را سازماندهي كرد و كميته انقلاب اسلامي منطقه9 را تشكيل داد و فرمانده آن كميته شد. غائله كردستان كه شد، شهيد هاشمي تعدادي از بچههاي كميته را گلچين كرد و به فرمان امام به كردستان رفت. با اينكه فرمانده كميته مركزي تهران بود، در شروع جنگ هم همين كار را كرد. فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب و 9 ماه از او بيخبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح بود، با ريشهاي بلند و انبوه و ژوليده به خانه برگشت.
در خيابان مهديخاني خانهاي داشتيم از قبل انقلاب قريب به هزار متر كه آقا سيد آن را فروخت و خرج جنگ كرد. او روحش در جبهه بود. آقا سيد به من گفته بود تا زنده است و حتي بعد از شهادتش از كمكهايش به جبهه و يا ديگر كمكها حرفي به ميان نياورم. حتي صميميترين دوستانش هنوز نميدانند كه آقا سيد بهجز آپارتماني كه داشتيم، 3 خانه ديگر هم داشت كه فروخت براي جنگ و همچنين بهجز مغازههائي كه دوستانش ميدانستن،د مغازه ديگري هم داشت كه فروخت و خرج مايحتاج جبهه كرد. روزي آمدم شكر و قند از حاج اسماعيل، بقال محل بخرم كه با نگاه و لبخندي متعجب، مرا نگاه كرد و گفت: "شما واقعاً قند و شكر نداريد؟ آقا سيد با من تماس گرفته كه قند و شكر تهيه كنم و به جبهه بفرستم. " خودم هم وقتي شهيد هاشمي شهيد شد، فهميدم چندين ميليون بدهي هم بابت جنگ بالا آورده است.
او يَلي بود، در زورخانه بزرگترين و سنگينترين و بلندترين ميل براي او بود، ميلهاي به آن بزرگي را جوري به بالا پرتاب ميكرد. انگار اسباببازي بودند. از قدرت بدني بالايي برخوردار بود. بسيار با معنويات عجين بود، هيچگاه نماز شب آقا سيد ترك نميشد. در نماز شبش هميشه دعا براي تعجيل در ظهور آقا ميكرد. خيلي رئوف بود. هر روز غسل شهادت ميكرد، بعد ميرفت بيرون. به حضرت زهرا علاقه بسيار داشت و هميشه به ايشان متوسل ميشد. ميگفت او مادر تمام شيعيان است.
حتي قبل از انقلاب، وقت اذان كه مي شد، مهم نبود كجا باشد، در بازار، در كوچه و محل، در سر چهارراه شروع ميكرد به اذان گفتن. نماز اول وقت و نماز جماعتش هرگز ترك نميشد. اوايل جنگ در يكي از مصاحبه هايش نكاتي گفته بود كه بد نيست به آنها اشاره كنم تا روحيات او مشخص شود. او گفته بود: " آنهايي كه ميگويند روحانيون چرا در جنگ شركت ندارند، بايستي بگويم كه در حال حاضر دو گروهان از فدائيان اسلام را طلاب علوم ديني قم تشكيل دادهاند كه در جبهه ذوالفقاري مردانه در برابر مزدوران بعثي ميجنگند و كارشان بسيار عالي است. از اول جنگ تا به حال 6 ماه ميگذرد و ما حتي يك بار نماز جماعت را ترك نكردهايم، چون عقيده داريم كه نماز ما را حفظ ميكند. "
خيلي در كارهايش ابتكار داشت. يكي از همرزمانش تعريف مي كرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جادههاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار ميداد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه ميكشيد و هر شب به عراقيها شبيخون ميزدند. يكي از شبها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نميشد و هر روز يك نقشه جديد ميكشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: "با ميلههاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد. " در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقيها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بيهدف آتشباران كردند. سيد خيلي شجاع بود. يادم هست قبل از انقلاب، آقا سيد يك گروه از بچههاي گردن كلفت و به اصطلاح مشتي را جمع كرده بود و شبها علناً در مقابل چشم عوامل رژيم شروع ميكردند به نوشتن شعار روي ديوارها، شعري هم درست كرده بود كه همه با هم ميخواندند به اين مضمون كه "وقت، وقت خواب نيست، وقت انقلاب است، مردم بيدار شيد، بيدار شيد و امام رو ياري كنيد " و ...
شهيد سيدمجتبي هاشمي در وصيتنامه اش نوشته است: " اميدوارم كه خدا گناهم را مورد بخشش قرار دهد. از كليه كساني كه به طريقي ديني به آنها دارم طلب مغفرت ميكنم. خواهش ميكنم مرا ببخشيد تا خداي مهربان شما را ببخشد. كساني كه ديني دارند، همه آنها را ميبخشم، اميد كه خداي قادر متعال همه آنها را بيامرزد. از پدر و مادر عزيزم حلاليت ميطلبم و همسر و فرزندانم را به شما ميسپارم، اميد كه آنان را در جهت دين مبين اسلام به رهبري امام تشويق كنيد. از همسر و فرزندانم كه نتوانستم بيش از اين وسيله آسايششان را فراهم نمايم اميد دارم كه مرا ببخشيد. از خواهران و برادرانم حلاليت ميطلبم، از دوستان و آشنايان پوزش ميطلبم. توصيه من به شما عزيزان اين است كه خدا را فراموش نكنيد. "
آقا سيد در يكي ديگر از دستنوشته هايش هم نوشته بود: "آيا ميتوان در حالي كه دشمن خاك ميهن اسلاميمان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانكها و نفربرهاي خود كرده و سربازهاي بعثي كافر، به پير و جوان ما رحم نكرده و امت به پا خاسته را زير باران آتش گلولههايش به شهادت رسانيده، دست از ستيز كشيد و به نبرد حقجويانه تا محو كامل آثار جنايات و تجاوز ادامه نداد؟ مگر ميشود به عنوان يك مسلمان متعهد به خود اجازه داد تا اسرائيل غاصب همچنان به سرزمينهاي اشغالي فلسطين عزيز بتازد و مردم محروم و آواره فلسطين را هر روز قتل عام كند؟ در حالي كه آنها در خانههاي خود اجازه نفس كشيدن ندارند و محكوم به مرگند، زيرا مدافع ارزشهاي اسلامي هستند، ما هرگز نميتوانيم ساكت بنشينيم. اي جوانان! ميدانم كه ميدانيد غنچههاي نشكفتهاي را به زير تانكهاي بعثيون فرستاديم تا شما در آرامش به سر بريد. يك لحظه اندوه شما تمام وجودم را ميشكند و اثري از من نميگذارد. من و تمام پرستوهاي دلم به عشق شما به پرواز درميآييم و در آسمان، با تمام وجود شما را صدا مي زنيم . اي جوانان وارسته وطنم! من فقط به عشق شما و حفظ اسلام، دردها و زخمهايم را تحمل ميكنم و طاقت ميآورم. وقت رها شدن روح از زندان تن بهزودي فرا ميرسد. شما را به خدا ميسپارم و به سوي تمام هستيام پرواز ميكنم ... "
برگرفته از : ماهنامه شاهد ياران
منبع : http://www.farsnews.net
/خ
به ياد دارم روزي در اوايل ازدواج من با شهيد هاشمي، به بازارچه شاپور رفتيم تا خريد كنيم. در حال خريد بوديم كه برخورديم به پدر و مادر آقا سيد. لحظهاي نگذشت كه با صحنهاي تماشايي مواجه شدم. آقا سيد خم شد و زانو زد روي زمين و شروع كرد به بوسيدن پاهاي پدر و مادرش. اين صحنه براي من كه اولين بار بود چنين رفتاري را ميديدم، تعجبآور بود، ولي براي آنان كه بارها اين صحنه را ديده بودند، عادي به شمار ميآمد. آقا سيد با آن قامت رشيد و تنومندش و با آن شهرتش خيلي مردمي و خاضع، دلرحم و فروتن بود.
درد و رنج مردم اذيتش ميكرد، هرگز بيتفاوت نبود. هميشه در حال جهيزيه دادن به يك خانواده بود. مخصوصاً دختران شهدا. به فقرا و مستمندان ميرسيد، كمك به ساخت مسجد ميكرد، براي بچههاي بيسرپرست مكاني درست كرده بود كه تا چندين سال بعد از شهادتش من نميدانستم. اگر ميخواست پولش را جمع كند، يكي از ثروتمندترين افراد ميشد، ولي همين كه انقلاب شد، مغازه اش را كرد تعاوني وحدت اسلامي. از جيبش مي گذاشت تا اجناس را ارزان تر به مردم دهد.
نه، مي گفت تا خاكمان در دست دشمن است، روي ديدن امام را ندارم. او به امام خيلي معتقد بود. مي گويند ميدان تير آبادان كه با زحمت فراوان او و همرزمانش گرفته شد، در شرايطي كه هنوز بني صدر مصدر امر بود، آقا سيد گفته بود به كوري آنهايي كه ولايت فقيه را زير سئوال ميبرند، نام اينجا را به ميدان ولايت فقيه تغيير ميدهيم. او آن قدر به امام ارادت داشت كه وقتي نام امام به ميان ميآمد، اشك توي چشمهايش حلقه ميزد.
از وقتي انقلاب اوج گرفت تا وقتي از جبهه بازگشت، ما اغلب او را نمي ديديم. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن، بهسرعت نيروهاي انقلابي و پرشور منطقه 9 را سازماندهي كرد و كميته انقلاب اسلامي منطقه9 را تشكيل داد و فرمانده آن كميته شد. غائله كردستان كه شد، شهيد هاشمي تعدادي از بچههاي كميته را گلچين كرد و به فرمان امام به كردستان رفت. با اينكه فرمانده كميته مركزي تهران بود، در شروع جنگ هم همين كار را كرد. فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب و 9 ماه از او بيخبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح بود، با ريشهاي بلند و انبوه و ژوليده به خانه برگشت.
در خيابان مهديخاني خانهاي داشتيم از قبل انقلاب قريب به هزار متر كه آقا سيد آن را فروخت و خرج جنگ كرد. او روحش در جبهه بود. آقا سيد به من گفته بود تا زنده است و حتي بعد از شهادتش از كمكهايش به جبهه و يا ديگر كمكها حرفي به ميان نياورم. حتي صميميترين دوستانش هنوز نميدانند كه آقا سيد بهجز آپارتماني كه داشتيم، 3 خانه ديگر هم داشت كه فروخت براي جنگ و همچنين بهجز مغازههائي كه دوستانش ميدانستن،د مغازه ديگري هم داشت كه فروخت و خرج مايحتاج جبهه كرد. روزي آمدم شكر و قند از حاج اسماعيل، بقال محل بخرم كه با نگاه و لبخندي متعجب، مرا نگاه كرد و گفت: "شما واقعاً قند و شكر نداريد؟ آقا سيد با من تماس گرفته كه قند و شكر تهيه كنم و به جبهه بفرستم. " خودم هم وقتي شهيد هاشمي شهيد شد، فهميدم چندين ميليون بدهي هم بابت جنگ بالا آورده است.
او يَلي بود، در زورخانه بزرگترين و سنگينترين و بلندترين ميل براي او بود، ميلهاي به آن بزرگي را جوري به بالا پرتاب ميكرد. انگار اسباببازي بودند. از قدرت بدني بالايي برخوردار بود. بسيار با معنويات عجين بود، هيچگاه نماز شب آقا سيد ترك نميشد. در نماز شبش هميشه دعا براي تعجيل در ظهور آقا ميكرد. خيلي رئوف بود. هر روز غسل شهادت ميكرد، بعد ميرفت بيرون. به حضرت زهرا علاقه بسيار داشت و هميشه به ايشان متوسل ميشد. ميگفت او مادر تمام شيعيان است.
حتي قبل از انقلاب، وقت اذان كه مي شد، مهم نبود كجا باشد، در بازار، در كوچه و محل، در سر چهارراه شروع ميكرد به اذان گفتن. نماز اول وقت و نماز جماعتش هرگز ترك نميشد. اوايل جنگ در يكي از مصاحبه هايش نكاتي گفته بود كه بد نيست به آنها اشاره كنم تا روحيات او مشخص شود. او گفته بود: " آنهايي كه ميگويند روحانيون چرا در جنگ شركت ندارند، بايستي بگويم كه در حال حاضر دو گروهان از فدائيان اسلام را طلاب علوم ديني قم تشكيل دادهاند كه در جبهه ذوالفقاري مردانه در برابر مزدوران بعثي ميجنگند و كارشان بسيار عالي است. از اول جنگ تا به حال 6 ماه ميگذرد و ما حتي يك بار نماز جماعت را ترك نكردهايم، چون عقيده داريم كه نماز ما را حفظ ميكند. "
خيلي در كارهايش ابتكار داشت. يكي از همرزمانش تعريف مي كرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جادههاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار ميداد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه ميكشيد و هر شب به عراقيها شبيخون ميزدند. يكي از شبها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نميشد و هر روز يك نقشه جديد ميكشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: "با ميلههاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد. " در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقيها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بيهدف آتشباران كردند. سيد خيلي شجاع بود. يادم هست قبل از انقلاب، آقا سيد يك گروه از بچههاي گردن كلفت و به اصطلاح مشتي را جمع كرده بود و شبها علناً در مقابل چشم عوامل رژيم شروع ميكردند به نوشتن شعار روي ديوارها، شعري هم درست كرده بود كه همه با هم ميخواندند به اين مضمون كه "وقت، وقت خواب نيست، وقت انقلاب است، مردم بيدار شيد، بيدار شيد و امام رو ياري كنيد " و ...
شهيد سيدمجتبي هاشمي در وصيتنامه اش نوشته است: " اميدوارم كه خدا گناهم را مورد بخشش قرار دهد. از كليه كساني كه به طريقي ديني به آنها دارم طلب مغفرت ميكنم. خواهش ميكنم مرا ببخشيد تا خداي مهربان شما را ببخشد. كساني كه ديني دارند، همه آنها را ميبخشم، اميد كه خداي قادر متعال همه آنها را بيامرزد. از پدر و مادر عزيزم حلاليت ميطلبم و همسر و فرزندانم را به شما ميسپارم، اميد كه آنان را در جهت دين مبين اسلام به رهبري امام تشويق كنيد. از همسر و فرزندانم كه نتوانستم بيش از اين وسيله آسايششان را فراهم نمايم اميد دارم كه مرا ببخشيد. از خواهران و برادرانم حلاليت ميطلبم، از دوستان و آشنايان پوزش ميطلبم. توصيه من به شما عزيزان اين است كه خدا را فراموش نكنيد. "
آقا سيد در يكي ديگر از دستنوشته هايش هم نوشته بود: "آيا ميتوان در حالي كه دشمن خاك ميهن اسلاميمان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانكها و نفربرهاي خود كرده و سربازهاي بعثي كافر، به پير و جوان ما رحم نكرده و امت به پا خاسته را زير باران آتش گلولههايش به شهادت رسانيده، دست از ستيز كشيد و به نبرد حقجويانه تا محو كامل آثار جنايات و تجاوز ادامه نداد؟ مگر ميشود به عنوان يك مسلمان متعهد به خود اجازه داد تا اسرائيل غاصب همچنان به سرزمينهاي اشغالي فلسطين عزيز بتازد و مردم محروم و آواره فلسطين را هر روز قتل عام كند؟ در حالي كه آنها در خانههاي خود اجازه نفس كشيدن ندارند و محكوم به مرگند، زيرا مدافع ارزشهاي اسلامي هستند، ما هرگز نميتوانيم ساكت بنشينيم. اي جوانان! ميدانم كه ميدانيد غنچههاي نشكفتهاي را به زير تانكهاي بعثيون فرستاديم تا شما در آرامش به سر بريد. يك لحظه اندوه شما تمام وجودم را ميشكند و اثري از من نميگذارد. من و تمام پرستوهاي دلم به عشق شما به پرواز درميآييم و در آسمان، با تمام وجود شما را صدا مي زنيم . اي جوانان وارسته وطنم! من فقط به عشق شما و حفظ اسلام، دردها و زخمهايم را تحمل ميكنم و طاقت ميآورم. وقت رها شدن روح از زندان تن بهزودي فرا ميرسد. شما را به خدا ميسپارم و به سوي تمام هستيام پرواز ميكنم ... "
برگرفته از : ماهنامه شاهد ياران
منبع : http://www.farsnews.net
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}